نبرد "معرفت شناسی" ها، آغاز "تمدن سازی"
سالگشت تشکیل "شورای عالی انقلاب فرهنگی"_ اساتید دانشگاه آزاد _ ۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت سروران عزیزم، برادران و خواهران، اساتید مکرّم.
یک نکتهای که به لحاظ تاریخی و تمدنی ما را رنج میدهد. غلط بر عرصه معرفتشناسی و فلسفه علم است این تفکر با هیچ تجربه آزمایشگاهی هرگز اثبات نشده است با هیچ برهان عقلی اعتبار و حجیّت آن اثبات نشده است ولی سوار بر موجی در قرن 18 میلادی شد که پیشرفتهایی که در مکانیک و نجوم و فیزیک شد سوار بر این موج شد از طریق دانشگاههای اروپا در قرن 20 که بر این اساس کپیبرداری شدندسرایت کرد یک تعریف ناقص و شکننده از علم بر مسیر علم اثر گذاشت علوم آزمایشگاهی و تجربی در قرن 17 و 18 یک تحولاتی در اروپا اتفاق میافتد به منشأ تاریخی آن هم کاری ندارم که اتفاقاً باید به آنها کار داشت شناسنامه علم، شناسنامه تاریخ علم و تمدن، یک سرقت تاریخی در آن صورت گرفته است یک صفحاتی از آن بریده شده است. وانمود میشود که بشریت تا قرن 17 و 18 و 19 در جهل مطلق بوده و همه دنیا قرون وسطای اروپا بودند تمدنی نبوده، علمی نبوده، اخلاقی نبوده، حقوقی بحث نمیشده، یک مرتبه ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد. در قرن 17و 18 چند نفر از آسمان افتادند و بعد در قرن 19 و 20 یک مرتبه بشریت کودک نابالغ وارد عرصه عصر بلوغ علمی و تمدنی خودش شد. اصل این تاریخی که تصویر میشود این تاریخ در قرن نوزدهم میلادی نوشته شده است این تاریخی بود که برای علم و تمدن، برای سنت و مدرنیته، شرق و غرب و شمال و جنوب در قرن 19 که اوج اقتدار سیاسی و نظامی اروپا با سردمداری امثال انگلیس بود، اصل این تاریخی که برای علم و تمدن، تحت عنوان علم جدید نوشته شده، این باید بازنگری بشود این یک دروغ تاریخی است در باب شروع علم، همین علوم که اسم آن را علوم جدید میگذارند علوم جدید، طبیعی و آزمایشگاهی. این یک بحث راجع به تاریخ جعلی علم و تمدن است که او حتماً باید در این مورد بازنگری بشود و جای بحث آن الآن در این جلسه نیست. یک موضوع دیگر که امروز میخواهیم امروز به آن اشاره بشود که دانشجویان شما اگر از زبان شما بشنوند مؤثر است و از جزمیت به نام علم خارج میشوند این است که یک فلسفه مادیای بر علم و تعریف علم حاکم شد که این فلسفه را عرض کردم هرگز با برهان اثبات نشد این دیدگاه و این تفکر، این نوع معرفتشناسی نه هیچ وقت با برهانی اثبات شد و نه هیچ وقت در هیچ آزمایشگاهی تأیید شد ضمن این که اساساً نظریه معرفت در آزمایشگاههای تجربی تأیید یا رد نمیشود به لحاظ سنخ آن. آن تفکر این بود که مفاهیم را و معرفتشناسی را به جای این که در عرض هم به دینی و فلسفی و علمی تقسیم بکند اینها را در طول هم تعریف کرد. اولاً علم و فلسفه را که عقل و تجربه محور آنهاست مفاهیم غیر دینی تلقی کرد. علم و فلسفه یا تجربه و عقل را ذاتاً مفاهیم سکولار در اروپا تعریف کرد. وقتی میگویید دین، فلسفه، علم، یعنی دارید میگویید دین ربطی به عقل و تجربه ندارد از آن طرف دارید میگویید عقل و تجربه غیر دینی است. درست است؟ خود تقسیم معنیاش این است شما وقتی تقسیم میکنید که مفاهیم ارزشها اعتقادات یا دینیاند یا علمیاند. خود این تقسیم یعنی چی؟ یعنی یک پیشفرضی دارید و آن که دین، علمی نیست و علم دینی نیست علم ذاتاً سکولار است. دستِکم تغایر و تباین ذاتی بین علم و دین را پذیرفتید حالا وقتی پذیرفتید به دو گروه تقسیم میشوید یک عدهای صحبت از دعوا و تعارض علم و دین میکنند یک عدهای هم که میخواهند دانشمند متدین باشند میگویند به تعارضها و تضادهای معرفتشناختیاش و فلسفیاش کاری نداشته باش جداگانه ما یک آشتی و آتشبسی بین مسیحیت با علوم تجربی برقرار میکنیم. اصل این شروع، یک شروع غلط است. بگذارید عبارت بخوانم از کسی به عنوان پدر پوزیتویزم شناخته شده است. پدر پوزیتویزم پدر علوم اجتماعی مدرن در اروپا، مثلاً آگوست کنت را در قرن 19 حدود 160 سال پیش، ایشان را پدر سه تحول بزرگ در عرصه علمی و معرفتشناسی و انسانشناسی در غرب و آنها میگویند در جهان، چون هرچه در غرب شده، آنها میگویند کل جهان است. ایشان هم پدر پوزیتویزم است یعنی که معرفت واقعی معرفت صرفاً حسی و تجربی است هیچ نوع معرفت معتبر دیگری را به رسمیت نمیشناسیم حتی معرفت عقلی، یعنی حتی میگویند نگاه فلسفی هم دوره گذار است و از آن عبور کردیم فلسفه به درد این میخورد که از مذهب عبور کنیم از مفاهیم کلیسایی عبور کنیم و فلسفه و مباحث انتزاعی عقلی ممرّ خوبی هستند مقرّ ما نیستند وقتی از مذهب به نام فلسفه و مباحث عقلی و از مسیحیت عبور کردیم دیگر در خود فلسفه متوقف شدند تحجّر بعدی است همانطور که دین و مسیحیت را از عرصه علم و معرفت کنار گذاشتیم فلسفه و مفاهیم تعقّلی را هم باید کنار بگذاریم و وارد دوران تجربه گرایی میشویم از این به بعد همینطور که گفتیم دین، نوعی علم نیست و در مورد مسیحیت کلیسا درست هم میگفتند، همینطور هم فلسفه هم نوعی علم نیست. علم فقط آن چیزی است که با محسوسات سروکار دارد گفتند دورههای تاریخی و معرفتشناسی سه مقطع را گذراندید اول دوره مباحث دینی و اساطیر و مذهب و جادو بود که آن دوران کودکی بشر بود و به همه چیز نگاه دینی داشت به طبیعت، به جامعه، به انسان، به سیاست، به اقتصاد، بعد وارد دوره فلسفه عقلگرایی انتزاعی، مفاهیم مابعدالطبیعی و متافیزیک غیر دینی، فیزیک نیست متافیزیک ولی غیر دینی شدیم این دوره گذار بود حالا از آن دوره هم عبور کردیم من و ما پدران عصر جدید و عصر بلوغ بشریت هستیم از این به بعد نه فلسفه نوعی معرفت است نه دین نوعی معرفت است حالا دین را کنار فلسفه و علم گذاشتن اینها مبانی اروپایی و مسیحی دارد افتراق معرفتشناختی ما با اینها از همین جاها شروع میشود از همین ریشه، که اصلاً تعریف علم چیست؟ تعریف دین چیست؟ اعتبار و منافع معرفت چیست؟ تجربه معتبر است تا چه حد و اعتبار آن از کجا میآید؟ عقل اعتبارش و مفاهیم عقلی و تصورات و تصدیقات از کجا میآید؟ علم حضوری داریم یا نداریم؟ بدیهیات هست یا نیست؟ همه این مسائل ظاهراً ساده نقطه اصلی شروع همه اختلافات و دعواهاست و شما فکر نکنید اینها فقط منازعات نظری معرفتشناختی است برای یک عده آدمهای متخصص در همین فن است به قول آقایان، برای آدمهای بیکار است. اینها در همه سراسر تمدنسازی اثر دارد یعنی اگر علم فقط معرفت حسی است مفاهیم عقلی و مفاهیم شهودی و مفاهیم وحیانی همه غیر علمیاند این فقط به اینجا اکتفا نکرده است فقط یک جمله عادی نگفته است بعد از این، انکار اخلاق، انکار حقوق، تعریف مادی و نسبی و به تدریج شکآلود از حقوق بشر، از مفاهیم اخلاقی، از مفاهیم دینی، از کلام، از فلسفه، از هنر و از همه مسائل است. این جمله ساده نیست یک عبارت کوتاه ولی پذیرفتن یا نپذیرفتن این مبنا در کل دستگاه معرفتیتان ایجاد میکند و در کل دستگاه تمدنسازی ما یک زلزله ایجاد میکند. بعضی فکر میکنند ما روی شاخهها فقط باید بحث کنیم مثلاً عمل الف جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ عمل ب یک عمل اخلاقی هست یا نیست؟ خب این یک بحث تا یک حدودی پیش میرود بعد از آن وقتی به ریشهها برمیگردد یعنی معلوم میشود این اختلاف ما سر مسائل مبانی سیاسی، مبانی حقوق بشری، مبانی اخلاقی، تعریف اقتصاد و جهتگیری اقتصاد به لحاظ حقوقی، اخلاقی و ارزشی، نه به لحاظ تجربی که آن تجربیاش اسلامی و غیر اسلامی ندارد، این اختلافات از کجا شروع میشود؟ به آن توجه نمیکنند اما آثار آن را میبینید چقدر تعارضات در تعریف حقوق بشر پیش میآید در اخلاق و سیاست و یا این که اخلاق از اقتصاد جداست اینها ریشههای معرفتشناختی دارد اگر کسی ادعا کرد که مفاهیم غیر حسی، نامحسوس و فراحسی، مفاهیم عقلی، مفاهیم شهودی و مفاهیم وحیانی اینها نوعی آگاهی از امر واقع نیستند گزارههای معرفتی و اخلاقی اینها معرفتبخش نیستند طبیعی است که آن در هر موردی به شما میگوید سر مسئله حقوق بشر نوع حاکمیت، تعریف اخلاق یا دینی بحث کن یا علمی. طبیعی است چون اساساً در این نگاه، دین نمیتواند علمآور باشد علم نمیتواند با مفاهیم دینی همسو باشد بخاطر چی؟ به خاطر تعریفهای محدود و ناشکنندهای که از دین و از علم صورت گرفته است این تعریف در اروپا در قرن 17، 18 و 19 شکل گرفت، رشد کرد، منجمد شد و در قرن 20 به کل جهان صادر شد برای این که اینها به لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی مسلط شدند این مبنا و پیشفرض که هم تمدن و هم علم، دوران کودکی از مرحله اساطیر مذهبی شروع شده و بعد وارد مرحله فلسفی و متافیزیک غیر دینی، متافیزیک عقلانی شده، مفاهیم انتزاعی این به عنوان یک دوره گذار، اما اینجا نباید متوقف شد. امروز عصر جدید، مرحله سوم است این را چه زمانی گفته است؟ نیمه قرن 19، 150 سال پیش. عصر علمی و نگاه علمی به بشر و به جهان، ایشان هم پدر جامعهشناسی و علوم اجتماعی و علوم انسانی در عرصه تمدنسازی در غرب است یعنی کسی که سنگ بنای جامعهشناسی و علوم اجتماعی را در اروپا گذاشت همین مسیر ادامه پیدا کرد و بعد در کل دانشگاهها گسترش پیدا کرد هم پدر پوزیتویزم است به لحاظ معرفتشناختی، که میگوید تنها معرفت واقعی و علم واقعی و معتبر فقط علم حسی و تجربی است. هم پدر اومانیزم است البته اومانیزم فلسفی از قبل مطرح است اما اومانیزم کلاسیک نو، نوکلاسیک شناخته میشود و این تفکر را وارد عرصه علوم انسانی و اجتماعی و وارد عرصه علم کرده، که به جای خداپرستی دین انسانپرستی را مطرح میکند. میدانید یک معبد درست کرد مثل کلیسا، کشیشهایی درست کرد که آداب و مناسک و توضیحالمسائل نوشت و قبلهشان هم منزل دوست دخترش بود! یک خانمی بود زن شوهرداری بود که ایشان با او رابطه داشت و آن زن که معشوقه ایشان است خانه او کعبهشان بود! خداپرستی برای دوران معرفتشناسی سنتی است. دوره علمی و دوره جدید، دوره انسانپرستی است. خیلی خب این اتفاقی نیست شخصی هم نیست که بگویید برای یک آقایی به نام آگوست کنت بوده تمام شده است! هرگز. این ادامه پیدا کرده و در عرصه علم نهادینه شده است. پوزیتویزم، تجربهگرایی، علوم اجتماعی، و اومانیزم این سهتا نقطه شروعشان در قرن 19 یکی است. طبق این تعریف، نگاه دینی به انسان و جهان و بعد نگاه فلسفی است اینها تمام شد حالا نگاه علمی. تجربی محض. خب همین را شما در تمام مسائل تطبیق بدهید. اقتصاد، اقتصاد یک وقتی با مفاهیم دینی ارتباط داشت بعد فلسفی شد، برهانی – عقلی، حالا دوران اقتصاد علمی است که ما نه به فلسفه و نه به دین کاری نداریم. اینها معرفت و آگاهی نیستند بلکه خزعبلات هستند. سیاست همینطور. سیاست دینی، سیاست فلسفی، سیاست علمی و تجربی. حقوق بشر همینطور. اخلاق همینطور. خب این یک گام که گام خیلی مهمی هم هست. کتاب فلسفه اثباتی همین پوزیتویزم کتاب تعیین کنندهای در تاریخ علم در غرب است حالا بعد توضیح میدهم که حداقل اینجا دوتا تفاوت دارد یکی این که تقسیم مفاهیم و معرفتها به دینی، عقلی، تجربی غلط است معرفتشناسی اسلامی چهار منبع معرفت را دینی و مشروع و درست میداند منتهی هر کدام را در حد خودش. یکی تجربه است، یکی عقل است، یکی شهود و علم باطنی است که عمدتاً هم مصرف شخصی دارد مگر در یک صورت و بالاتر از همه، معرفت خطاناپذیر وحی، معرفت وحیانی و نبوی، که آن را هم با عقل اثبات میکنیم. یعنی اینطوری نیست که بگوییم بعضی از مفاهیم را با تجربه میفهمیم بعضیها را با عقل و بعضیها را با شهود، بعضی چیزها را هم ... و از اصل خود نبوت را هم از هیچ کدام از این طریقها! نه؛ اصل خود نبوت که مبنای تفکر دینی است آن هم با عقل و با شهود، در واقع سه تا منبع، همان سهتا میشود و وحی هم با این اثبات میشود منتهی بعد دستاوردهایی در وحی است که برخی از آنها همانطور که فراحسی و تجربی است فراعقلی هم هست اما ضد عقلی نیست. یعنی معقول با واسطه است. مثل همه عرصههای علمی دیگر که بعضی چیزها معقول بیواسطهاند و بعضی چیزها معقول باواسطهاند. منظورم علم حضوری و حصولی نیست، اینجا منظورم الآن آن نیست. مثلاً بنده مهندسی پزشکی نمیدانم، برای ساختن یک خانه یا پل، یا برای بیماری یک بیماری به مهندس پزشک رجوع میکنم این رجوع من، رجوع عاقلانه عقلانی است یا غیر عقلانی است؟ این رجوع عقلانی است. درست است؟ اما نسخهای که آن پزشک مینویسد من نمیدانم چه دارد مینویسد پس ممکن است یک مفاهیمی فراتر از عقل و تجربه من باشد اما اصل پذیرش آن عقلانی است. میشود اصل دین را ما با عقل اثبات کنیم خیلی از احکام هم برایش توضیح عقلی داریم بعضی احکام هم هست ما نمیدانیم ضد عقل نیست اما عقل ما کافی برای درک مناط حکم نیست. مثل این که نماز صبح چرا دو رکعت است؟ چرا نماز ظهر چهار رکعت است؟ نمیدانیم. بعضی از احکام هم هست که میدانیم. میتوانیم بدانیم. بعضی از احکام هست که بعضی از دلایل آن را میتوانیم بدانیم بعضیهایش را هم نمیتوانیم بدانیم. اما در هر سه مورد ما باید حجّت عقلی داشته باشیم و باید بتوانیم دفاع عقلانی بکنیم از این که من چرا دارم این عمل را انجام میدهم؟ بنابراین این اِشکال اول به این معرفتشناسی. مفاهیم را به دینی، فلسفی، تجربی نباید تقسیم کرد. مفاهیم را باید به تجربی، عقلی، شهودی و نقلی تقسیم کرد و هر چهارتای اینها معارف دینی هستند و هیچ کدام سکولار نیستند. اِشکال دوم به اینها. اینها اشکالات بزرگی است. اینها خیلی آثار دارد در سیاست، اخلاق، حقوق، اقتصاد، همه جا آثار دارد.
اشکال دوم این که؛ سیری که شما بین اینها سیر طولی تصویر کردید این غلط است. اینها در عرض هم، اینها همه با هم معتبر هستند، یعنی شما نمیتوانید بگویید من از عقل عبور کردم و دیگر مفاهیم عقلی محض را قبول ندارم اما تجربه را اثبات کنید نمیتوانید محال است. شما اعتبار تجربه را چطور اثبات میکنید؟ اعتبار تجربه خودش امر تجربی نیست نمیتواند باشد محال است. اصلاً اعتبار یک امر تجربی نیست معتبر بودن یک امر حسی نیست یک امر عقلی است. تو نمیتوانی بگویی من از دین و عقل و فلسفه عبور کردم و وارد عصر علم شدم. کدام علم؟ نمیتوانید اعتبار علم را بدون کمک فلسفه اثبات کنید ما در آنِ واحد همه انواع این معرفت را قبول داریم هر کدام در حد خودش و اینها از هم قابل انفصال نیستند این هم اِشکال دوم از ناحیه معرفتشناسی اسلامی به آنچه که به نام معرفتشناسی علمی نامیده شده، در حالی که علمی نیست یک تعریف ناقص محدود از علم است.
"آگوست کنت" یک تعبیری دارد که تعبیر بسیار درستی است که من الآن به آن اشاره کردم. میگوید: «نظام سیاسی – حقوقی در هر جامعه و تمدنی بازتاب نظام تبیین عالم است.» یعنی در هر تفکری هرطوری که شما جهان را دارید تبیین میکنید نظام سیاسی، حقوقی، اقتصادی، اخلاقی هم که توصیه میکنید مبتنی بر همان نوع تبیین است. یعنی ارتباط نظامات اجتماعی با معرفتشناسی. این حرف بسیار درست است.
اِشکال سوم از منظر معرفتشناسی اسلامی به معرفتشناسی مادی، اسلامی، معرفت تجربی را تکذیب نمیکند انحصار در معرفت تجربی را میشکند و قبول ندارد. سؤال؟ اگر کسی علیّت را که طبیعتاً محسوس نیست انکار میکند علوم تجربی را اصلاً میتواند اثبات کند؟ شما در علوم تجربی چه کار میکنید؟ مصادیق علت و معلول را پیدا میکنید، پزشک هستید مصادیق آن در بافت نضوج و بدن بیمار است. این عمل الف، علت عمل ب میشود. این علت آن بیماری است، آن دارو هم علت آن علاج است. مهندسی پل میسازی، ساختمان میسازی، اگر شما اصل علیت را قبول نداشته باشید که قدم از قدم نمیتوانید بردارید. وقتی مبنای حجّیت کل تجربی مثلاً به عنوان اصل علیت است و اصل علیّت یک مفهوم متافیزیک است مفهوم تجربی – حسی اصلاً نیست بلکه مفهوم عقلی است منتهی جزو مقولات ثانیه فلسفی است که خود این مقولات ثانی فلسفی ابداع بزرگ فلاسفه مسلمان است. هیچ اثری به این شکل در فلسفه یونان و غرب و شرق در آن نبود اتفاقاً یک نقطه کور دیدگاههای فلسفی دیگر که نتوانستند مسئله نه علم حضوری حل شد نه مسئله بدیهیات حل شد، نه مسئله معقول ثانی فلسفی، مثل علیّت حل شد، لذا اول به سمت تجربهگرایی محض رفت و بعد به سمت شکاکیت رفت. یعنی نفی علم بودن علم تجربی!
حالا این عبارتی که از "الکساندر روزنبرگ" از تجربهگرایی شروع کرد گفت هرچه که محسوس نیست علمی نیست. خب حالا علم تجربی چگونه چیزی را اثبات میکند کمکم به این نتیجه رسید که اساساً ما اگر از علم تجربی فقط شروع کنیم خودِ علم تجربی هم بر باد خواهد رفت. در اروپای مرکزی یک حرکتی با "کپلر" و "براهه" شروع میشود. در ایتالیا قدم بعد "گالیله"، در فرانسه قدم بعد "دکارت"، در کمبریج انگلیس قدم آخر "نیوتن". این مسیر طی میشود. اینها به نحوی الگوبرداری از شرق بود نمیگوید مسلمانها، میگوید شرق. تا اینجایش بحثی نیست ولی یک اتفاقی افتاد این که به نام انقلاب علمی در اروپا مطرح شد توأم با یک تحول در معرفتشناسی و فلسفه علم. آن بر علم تحمیل شد یعنی پیشرفتهای علمی را یک کسان دیگری کردند فلسفه صرفاً مادی علم را یک کسانی دیگری نوشتند چون وقتی شما گفتی فقط تجربه معتبر است دیگر معلوم است از خدا و آخرت و بهشت و جهنم و فرشته بگیر تا اخلاق، تا حقوق، اینها هیچ کدام علمی نیست همه چیز قابل ساختن و قابل انکار است یا با قرارداد میشود همه چیز را پذیرفت یا رد کرد همه چیز نسبی و شخصی و قراردادی است. برهانی وجود ندارد این فلسفه مادی جزو آن پیشرفتهای علمی نبود ولی چون یک خلأ متافیزیک هم متافیزیک فلسفی و هم متافیزیک دینی در اروپا وجود داشت هم متافیزیک فلسفی و هم متافیزیک مسیحی، نتوانست این پیشرفتهای در عرصه علوم تجربی، ریاضی و فیزیک را پوشش درست معرفتشناختی و فلسفی بدهد. البته اینها کسانی بودند که این دوتا کار را میکردند مثلاً نیوتن در عرصه علم است اما در عین حال تلاش میکند یک فلسفهای هم برای علم بنویسد. از آن رف دکارت به عنوان فیلسوف شناخته میشود اما تلاش میکند در حوزه ریاضیات و فیزیک هم کار کند ولی عملاً آنهایی که آمدند موفق در صورتبندی این پیشرفتهای علمی را در قالب فلسفه علم تئوریزه کردند جریانهای تجربهگرای انگلیسی بودند این تفکر اصالت تجربه است که عمدتاً متفکران اصلی آن انگلیسی هستند تفکر آنگولاساکسون، ببینید شروع تردید. آیا این نظریه که مفاهیم علمی فقط مفاهیم حسیاند آیا میتواند واقعاً روشهایی را که امثال "نیوتن" و "بویل" و "هاروی" در عرصه علوم تجربی پیش گرفتند برای این که مرزهای علم تجربی گسترش پیدا کند توجیه کند؟ آیا میتواند به طور منطقی توجیه کند؟ این سؤال مطرح میشود از اواخر قرن 17 تا اواخر قرن 18 با این سؤال کلنجار میروند و جوابی ندارد. سهتا گام بلند از نظریهپردازان اصلی تجربهگرایی برداشتند برای این که بتوانند تجربه را تئوریزه کنند یعنی به لحاظ فلسفی اثبات کنند که علوم تجربی محض معرفتبخش است و احتیاجی هم به مفاهیم عقلی و شهودی ندارد. این سه گام آمد برای مبارزه با شکاکیت و دفاع از علم تجربی، هر کدام از این گامها یک گام به نفع شکاکیت جلو رفت یعنی ناخواسته، گام اول "جانلاک" را برمیدارد. گام دوم را "برکلی" برمیدارد، گام سوم را "هیوم". هر سه تای اینها گفتند ما میخواهیم از علم دفاع کنیم سهتا ضربه مهلک به علوم تجربی زدند که به سمت شکاکیت رفت. یعنی شما بعد از هیوم میبینید که علم تجربی هم دیگر علم نیست. تا آن موقع اخلاق و دین و فلسفه و کلام و الهیات و حقوق، غیر علمی و مشکوک شد بعد از این تلاشها که برای تئوریزه کردن تجربه محض به عنوان معرفت است خود علوم تجربی مشکوک میشود. آمدند ماهیت و قلمرو و توجیه معرفت را بر اساس تجربه حسی تئوریزه کنند که آیا معرفت و علم میتواند این کشفیات علمی که دارد به تدریج اتفاق میافتد به عنوان معرفت تأیید کند؟ آیا اینها واقعاً معرفت علم است؟ در عمل ما داریم یک پیشرفتهایی را میبینیم اما آیا به لحاظ فلسفی، معرفتشناختی اینها علم است و ما به چیزی علم داریم؟ یا موفقیتهای عملی است؟ یعنی پاسخ شکاکیت را چه میتوانیم بدهیم؟ اول اینها خواستند پاسخ شکاکان را بدهند که اینها علم است. این سه نفر هر سه به عنوان سه تا چهره برجسته جریان تجربهگرایی انگلیسیاند که هر کدام یک مسیری را رفتند و هر کدام رفت مسیر آن یکی دیگر را ابطال کرد و خودش را ابطال کرد. مرحله اول این بود که جانلاک طی میکند.
اینها را عرض میکنم ممکن است بگویید بحثهای معرفتشناسی و فلسفه محض خیلی اهمیت ندارد ولی دوستان این را بدانید دانستن این مسئله و این را به دانشجویان به زبانهای مختلف، منتقل کردن برای آینده علم در ایران سرنوشتساز است. برای تاریخ کشور و برای تمدنسازی سرنوشتساز است اینها مسیر دانشگاههای ما را تغییر میدهد.
گام اول؛ جانلاک، تجربهگرایی درباره علم را گسترش میدهد در برابر عقلگراهایی مثل دکارت که بگوید همه مفاهیم ریشه حسی داشته، نه فقط در تصورات بلکه در تصدیقات، یعنی در گزارهها و قضیههایی که در علوم مختلف میآورید. تصوری فطریای وجود ندارد هیچ چیز در ذهن نیست که منشأ حسی نداشته باشد که حالا در مورد تصورات، معرفتشناسان مسلمان هم با این حرف خیلی مخالف نیستند ولی این را به تصدیقات تعمیم دادند که از درون آن شکاکیت بیرون آمد میخواهد از واقعگرایی تجربی دفاع کند میگوید همانطور که در عالم بیرون ماده از اتمها تشکیل میشود اما آن چیزی که ما در عرصه علم و در علوم تجربی میبینیم و درک میکنیم جوهر مادی پدیدهها نیست، کیفیت حسی آنهاست. ما بو و رنگ را میفهمیم. ما ذات اشیاء را که نمیفهمیم. و این حرف، حرف درستی است. اما پاسخی دارد این اشکال و شبهه را در عرصه معرفت تجربی مطرح کردی ولی جوابی برای آن ندادی. و لذا آمدی از علم تجربی دفاع کنی ولی ریشه علم را زدی. چون گفت یک شکافی است بین جوهر و کیفیات حسی. کیفیات مادی که در مکانیک نیوتنی برای ما بیان میشود آن چیزهایی است که ماده واجد آنهاست جِرم است، امتداد در فضاست شتاب است کیفیت حسی تصوری در ذهن ماست که با اشیاء به وجود میآید. ما از معلولهای حسی به طور معکوس به سمت علتهای فیزیک استدلال میکنیم و به اصطلاح به جهان معرفت پیدا میکنیم و این را با علم با علوم تجربی میخواهیم نظم بدهیم اسم این را واقعگرایی تجربی میگذاریم. اما خودش نتوانست به این سؤال جواب بدهد که خب اگر آن چیزی که با علم تجربه به دست میآید خود واقعیت نیست پس چطور میگویید علوم تجربی علم است. جانلاک نتوانست به این سؤال جواب بدهد. آمد از واقعگرایی تجربی دفاع کند شکاکیت را منفذ و یک نفوذی برای شکاکیت ایجاد شد و نتوانست به شکاکها جواب بدهد.
گام بعدی را برکلی برمیدارد او میفهمد، میگوید که تجربهگرایی نمیتواند دیدگاه ما را راجع به چیزهایی که محسوس نیستند بیواسطه اثبات کند ما در همه چیز منطقاً دچار تردید خواهیم بود. لاک نمیتواند منتقد شناخت یقینی از ماده باشد در حالی که کیفیت حسی به حسب طبیعت فقط در ذهن است که چطور کسانی که گفتند فقط محسوسات علماند دارند خودشان سنگینترین ضربات را به علم تجربی و حسی زدند موقعی که خواستند اینها را تئوریزه کنند. میگوید ما نمیتوانیم کیفیات حسی مثل رنگ و بافت را با علتهایش مقایسه کنیم تا ببینیم آن علتها بدون رنگ هستند یا نه؟ چون ما به آنها دسترسی نداریم ما نمیتوانیم آنها را با هم مقایسه کنیم. ما میتوانیم چیزی را تصور کنیم که بدون رنگ است میتوانید اما شیء مادی را تصور کنید که بدون امتداد یا جِرم باشد که بگویید من ذات آن را جدا از عوارض آن تصور میکنم؟ میگوید به نظر من، خواص حسی و غیر حسی از این منظر هیچ فرقی با همدیگر ندارند. اگر شما بخواهید یک چیز بیرنگ را تصور کنید معرفت حسی را معتبر میدانید عیناً با همان مشکلات مواجه میشوید. و بعد نتیجه گرفتند قدم بعدی، کدام گزارهها معنادارند؟ زبان معنادار چه زبانی است؟ میگوید طبق معرفتشناسی که ما گفتیم زبان معنادار آن است که در کلمه، واژه در ازاء محسوسات وضع میشود واژه در ازاء معقولات و شهودات باطنی وضع نمیشود. واژه در ازاء اشیاء محسوس وضع میشود میگوید خب اگر واژه فقط در ازاء تصورات حسی یعنی کلمات، تصورات حسی ما را فقط نامگذاری میکنند پس چطور ما از واقعگرایی داریم حرف میزنیم؟ چطور میگوییم به واقعیت علم پیدا میکنیم؟ این که میگویید علم، حقایق اشیاء را کشف میکند، اشیائی که اکثر آنها ما از آنها هیچ تجربة حسی نداریم پس اکثر این گزارهها و واژهها و جملههایی که به کار میبریم واژههای بیمعنیاند فقط آن کلماتی معنی دارند که در ازای آنها یک محسوس وجود دارد بعد میگوید اگر این است ما باید یک بخش عظیمی از واژگان و ادبیات علمی را حذف کنیم چون مبنای خود فیزیک و ریاضیات، واژگان محسوس نیست. پایههای اصلی ریاضیات و فیزیک مگر مفاهیم حسی است؟ نیست. اصلاً مبنای فیزیک حسیات نیست. ریاضیات چه؟ تمام گزارههای ریاضی بیمعنی میشود چه برسد به اخلاق و حقوق و وحی. ریاضیات بیمعنی میشد. منطق بیمعنی است، مگر منطق مابهازای حسی دارد؟ گزارههای منطقی و علم منطق، علم منطق که هیچ مصداق حسی ندارد. برکلی خوب فهمید، منتهی گفت ما با این شعاری که دادیم ریشه همه اینها را زدیم. واقعگرایی را کنار بگذاریم برویم سراغ ابزارانگاری. بگوییم این فرمولهایی که در علوم تجربی به کار میبریم این مفاهیمی که به کار میبریم هیچ کدام اینها واقعنما نیستند. پیشرفتهای علمی قرن 17 و 18 را، از جمله مکانیکی نیوتنی را بیاییم اینطوری تفسیر کنیم بگوییم این گزارهها و فرمولهایی که در عرصه فیزیک و علوم تجربی و ریاضی به کار میبریم اینها حکایت از واقع نیست، چون مبانی اینها اصلاً محسوس نیست. اینها چی هستند؟ بگوییم اینها فقط ابزاری اکتشافی و خیالپردازیاند. یک نوع خیالپردازیهایی هستند که مفید هستند. اتم و نوترون و پروتون و الکترون که واقعیت ندارد، ما داریم فرض میکنیم اینها هست. چرا؟ این تصویر ذهنی است که ما میسازیم تا بتوانیم اتفاقات عالم را بر این اساس توجیه کنیم. یعنی اگر فرض کنیم اینها هست میتوانیم ترکیبها و تجزیهها و اتفاقات عالم را تحلیل کنیم و پیشبینی کنیم. اصلاً مفهوم ابزارانگاری در عرصه علم، ابزارانگاری در عرصه دین، همانطور که گفتند در دین بگوییم در عرصه علم هم بگوییم این هم قدم دوم. ایشان هم به ذهنش نرسید که مسئله را باید با مفاهیم عقلی و بدیهی حل کرد و با علم شهودی و علم حضوری حل کنیم. و الا اگر شما بدیهیات را نتوانی بپذیری و مفهوم مطابقت یک گزاره با واقع را نتوانی بفهمی و اثبات کنی به همین بلا گرفتار میشوی. خودت در لولة آزمایش، آزمایش میکنی و خودت میبینی ولی خودت نمیتوانی نتیجه عقلی بگیری. اگر آنها را حذف کنید. ایشان به سمت ابزارانگاری رفت. بین تجربهگرایی و ابزارانگاری پیوند داد باز از مفاهیم عقلی غیر تجربی غفلت کرد چون آن موقع خیلی علمزدگی، و تجربهزدگی، چهارتا پیشرفت شده بود ماشین بخار و... دیگه همه مسحور شده بودند! این اتفاق در اروپا در قرن 19 افتاده است و در کشورهایی مثل ما در قرن 20 و بخصوص اواخر قرن 20 است. بعد از 19 محسور تجربهگرایی محض بودند بعد از خواب بیدار شدند دانشگاههای ما، کشورهایی مثل ما آفریقایی، آسیایی، آمریکای لاتین، بیچارهها که فقط ترجمه میکنیم تولید فکری در عرصهها نداریم اینها چه کار کردند؟ اینها تازه گرفتار آن اغماء فکری شدند که آنها در قرن 19 گرفتار آن بودند. آنها در نیمه قرن 20 به بعد، نیمه دوم قرن 20 از این خواب بیدار شدند و چرت آنها پرید به دام شکاکیت افتادند و گفتند ما در هیچ عرصهای هیچ حکم قطعی نمیتوانیم بدهیم. چرا؟ چون بدیهیات را قبول نکرد. چون علم حضوری نتوانست صورتبندی و تئوریزه بکند چون به لحاظ معرفتشناختی برهان زیر سؤال رفت. در دانشگاههای آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین هنوز در حال و هوای قرن 19 آنها هستند. آن صاحب مال خودش مسئله را ول کرده رفته! در قرن 18 این حرفها را نمیشود زد و تیر خلاص را "دیوید هیوم" میزند، پدر تجربهگرایی و در عین حال پدر شکاکیت مدرن در غرب. این میآید به اصطلاح خودش، باز در برابر کسانی که علم تجربی را قبول ندارند دفاع کند میگوید خطاها و محدودیتهایی را در تجربهگرایی به رسمیت میشناسیم بیاییم آن را تئوریزه بکنیم ابزارانگاری خلف خودش را نمیپذیرد ولی میماند که ما چطور یک تفسیر واقعگرا از علممان بلکه از همه اعتقاداتمان،همه آن چیزهایی که در دنیا قبول داریم راجع به بیرون، محسوسات ارائه بدهیم انتخاب میکنیم. ما واقعگرایی نه ابزارگرایی، از هیچ کدام محکم نمیتوانیم دفاع کنیم. اما باز همان مسیر تجربهگرایی را ادامه میدهد و به مشکل دیگری برمیخورد که این مشکل تا امروز بین فیلسوفان علم در غرب، دیگر حل نشد و آن این که مبنای همه علوم تجربی بالاخره استقراء است. استقرارء یعنی چه؟ یعنی تک تک موارد را آزمایش کردن. استقراء تأیید کننده هست اما تضمین کننده نیست. این حرفش درست است. این شروع شکاکیت است. یعنی تجربهگرایی افراطی، شکاکیت شد. یعنی ببینید علم زدگی به این مفهوم تجربه، نتیجه آن چه شد؟ علمستیزی و نفی علم. امروز میگوید ما به هیچ چیز و در هیچ عرصهای علم نداریم. همه چیز تا اطلاع ثانوی آزمایش است و ظنّ و گمان و احتمال تا کشف خطای بعدی. هیچ سنگ بنای محکمی در هیچ علمی وجود ندارد. میگوید ما در استقراء چه کار میکنیم؟ استقراء که مبنای تجربهزدگی است تجربههای حسی حاضر خودمان را فرض میگیریم و از اینها و از تجربههای گذشته میخواهیم برای آینده استنتاج کنیم قوانین علمی استخراج و استنباط کنیم. اما به چه حق منطقی ما میتوانیم این کار را بکنیم؟ به چه دلیل منطقی ما میتوانیم بگوییم من 4 مورد آزمایش کردم آب در صد درجه جوش آمد. صد مورد آزمایش کردم، چهارصد مورد آزمایش کردم. به کدام حق میتوانی بگویی پس آب کلاً بطور مطلق در صد درجه جوش میآید، بر چه اساسی میتوانی این را بگویی؟ حتماً باید یک ضمیمه عقلانی غیر تجربی به این آزمایشهای تو ضمیمه شود تا بتوانی تعمیم بدهی و قانون بسازی. ببینید اینها بنبستهای معرفتشناختی است. اینها را بحث نمیکنیم، در حالی که اینها از مباحث الفبای قطعی مفاهیم منطق و فلسفه است و اینها مبنای منطق علمی است کسی از بیرون به تجربههای شکست خورده توجه نمیکند. اعترافات و بازگشتهایی که شده، کسی به اینها توجه نمیکند. هیوم آمد مطلب را بازسازی کند گفت ما برای درک مسائل و برای علم دو راه داریم، یا استدلال قیاسی است یا استدلال استقرایی است. قیاسی یعنی برهان عقلی. استقراء یعنی آزمایش تک تک موارد. استدلال از نوع استقراء که خودش به تنهایی علمآور نیست مگر تکیه به یک مفهوم غیر استقرایی بدهد. آن مفهوم غیر استقرایی چیست؟ باید قیاس عقلی و بران عقلی باشد. در حالی که مفاهیم عقلی و غیر تجربی عملاً همان عقلیترین مفاهیمش است و به اصطلاح توتولوژی هستند، همانگویی هستند. یعنی محمول و موضوع در یک گزاره یک چیز است، چیز تازهای نگفتی. چرا؟ چون میگوید چیزی تازه است که تجربه بشود خب از یک طرف اعتبار تجربه را یا دور میشود یعنی باید از خودِ تجربه بگیری یعنی اعتبار استقراء از خودِ استقراء که محال است. یا تسلسل میشود که بخواهی این را از یک تجربه دیگری یا از یک مفهوم عقلی این اعتبار را بگیری. بعد خودت میگویی استدلال عقلانی بدون کمک تجربه اصلاً وجود ندارد. میگویی همه تصدیقهای علمی باید ریشه تجربی داشته باشند خب این یعنی بنبست.
ضربه آخر که آن را هم عرض کنم. دوستان هم اگر سؤال یا فرمایشی دارند بفرمایند.
اتفاق بعدی؛ این که علم چیست؟ گزاره واقعی چیست؟ صدق و کذب یعنی چه؟ ببینید شما در هر رشتهای که دارید کار میکنید یک گزارههایی را میگویید علمی است یعنی این که این گزاره چیست؟ صادق است. آن که علمی نیست یعنی کاذب است. الف + ب، نتیجه میدهد ج. حالا در مهندسی، در پزشکی یا در هر رشتهای. این گزاره چه زمانی علمی است آن که الآن ما و شما متوجه میشویم و عقل سلیم میفهمد این است، یعنی آن چیزی که واقعی است صادق است ما بهازای واقعی در بیرون دارد صادق است، علمی است و آن چیزی که نیست و مابهازاء ندارد آن کاذب است آن علمی نیست. خب همین امری که کاملاً به نظر شما روشن است و واقعاً هم قدیمیترین و ریشهدارترین نظریه معرفت در عرصه گزارهها و تصدیقات است انکار شد. چرا انکار شد؟ چون نتوانستند این نظریه را که صدق یعنی مطابقت با واقع. صادق بودن یک گزاره علمی، یعنی مطابقت آن گزاره با واقع. یعنی اگر مثلاً بنده به عنوان یک پزشک میگویم که مصرف فلان نوع ویتامین فلان آثار دارد، پروتئین این آثار را دارد اگر زیادتر از حد بشود این آثار را دارد، شما دارید گزارش واقع را میدهید یا گزارش واقعیت نیست؟ اگر گزارش واقعیت بیرونی را نمیدهید چرا میگویید علم؟ اگر این صادق نیست. اگر صادق است و علم است پس یعنی یک مابهازائی بیرون وجود دارد و یک گزارهای هم در ذهن من وجود دارد و یک زبانی هم وجود دارد که این ذهن را با واقع ارتباط میدهد. هر سهتای این در معرفتشناسی مدرن و پست مدرن انکار شده است. یعنی وجه غالب. نمیخواهم بگویم همه انکار کردند. وجه غالب، انکار اینهاست. 1) اصل این که یک واقعیتی جدا از ذهن ما وجود دارد. رئالیزم متافیزیکال. 2) اصل این که ذهن ما قادر به درک واقعیت هست به لحاظ معرفتی. 3) اصل این که زبان میتواند از واقع خارج از ذهن حکایت کند تا علم به وجود بیاید. رئالیزم سِمانتیک، معنایی و زبانی. هر سهتای اینها انکار شد. این که عرض میکنم کسانی که به نام علمزدگی و تجربهزدگی جلو آمدند و خودشان ریشه علم و تجربه را زدند الآن میگویند چندتا تئوری است که یکی تئوری انسجام است. تئوری انسجام میدانید یعنی چه؟ یعنی این که ممکن است شما در یک علم، تمام گزارههایت غلط باشند و مطابق با واقع نباشند اما با همدیگر تناقض نداشته باشند با همدیگر انسجام داشته باشند. میدانید مثل چی؟ مثل این که الآن در این اتاق، 5تا گزاره بگوییم که هر 5تای اینها غلط است. ولی با همدیگر تناقض ندارد منسجم است. یک مار نامرئی گوشه سقف است. این یک گزاره. یک گزاره دیگر هم بگویی یک کرگدن هم این رف توی دیوار است شما نمیبینید خب وجود این مار و این کرگدن، هیچ کدام اینها با همدیگر تناقض ندارد اما هر دویش دروغ است و هر دویش غلط است. هیچ کدام واقعی نیست. گفتند معیار صادق بودن گزاره این نیست که مطابق با واقع باشد انسجام کافی است. نظریههای دیگری هم دادند. همه برای این بود که مسئله نظریه صدق به مفهوم مطابقات، مطابقت با واقع فرار کنند. چرا فرار کنند؟ برای این که نه توانستند واقعیت جدا از ذهن را تئوریزه کنند و نه توانستند ارتباط ذهن و عین را درست تئوریزه کنند و نه توانستند مفهوم زبان علم را درست تئوریزه کنند. برای این که از تجربهگرای محض شروع کردند. معرفتشناسی مادی. برای این که گفتند عقل منهای تجربه معرفتبخش نیست. برای این که گفتند مفاهیم شهودی و علم حضوری واقعیت ندارد علمآور نیست چه برسد به وحی، فقط حس. منطقی که فقط از حس شروع کرد و این منطق علمی غرب جدید در قرن 17 و 18 بود. در قرن 19 آثار تکنولوژیک آن را دید و گفت دیگر همه چیز دروغ است همین ماشین بخار درست است! در قرن 20 دوباره تأمل کرد و بعد دیدند که هیچ چیز را نمیتوانند درست تئوریزه کنند. در قرن 21 که ما الآن در قرار گرفتیم گفتمان حاکمان در عرصه فلسفه علم، گفتمان شکاکیت و گفتمان نسبیگرایی افراطی است و حتی شکاکیت است و آن این است که ما به هیچ چیز حتی به محسوسات علم نداریم. ما فقط بر اساس این محاسباتی که انجام میدهیم و کار ذهنی که انجام میدهیم ما از اینها فیض میبریم ما فایده میگیریم ما با اینها کار میکنیم. مثل این که با خمیر کار میکنیم. ما با اینها کار میکنیم ما به اینها علم نداریم. این اتفاق در عرصه علوم طبیعی افتاده چه برسد به علوم انسانی. علوم انسانی که مرخص! باز در فیزیک و شیمی موضوع شما محسوس است طبیعت است وقتی در عرصه علوم طبیعی حرف زده میشود شما ببینید در عرصه علوم عقلی و علوم انسانی چه میشود! دیگر آنجا هر کسی هر چیزی میتواند بگوید و گفته است! وقتی اعتبار برهان زیر سؤال میرود داوری دیگر ممکن است؟ وقتی برهان معنا ندارد داوری ممکن است؟ یعنی میشود داوری کرد که کدام گزاره درست است و کدام گزاره غلط است؟ این منطق دو ارزشی که در این معرفتشناسی به آن اشاره میکنند که آنچه که در ذهن شماست یا در زبان شماست یا واقعیت دارد یا ندارد؟ منطق دو ارزشی. یا صادق است یا کاذب. صدق، یعنی مطابق با واقع هست یا نیست. کانت که سایهاش بر سر علوم طبیعی و علوم انسانی در غرب همینطور هست و مستدام است و جریانهای نوکانتی گفتند ما فقط علم به فنومِنها و پدیدارها نماد پدیدهها پیدا میکنیم. بطور خاص در مفاهیم حتی مسائل تجربی، مقولات حسی جدلی، گفتند در مسائل ماوراء حس، حکمی له یا علیه هیچ اخلاقی، هیچ دینی، هیچ نظام حقوقی نمیشود کرد باید از وجدان عملی شروع کرد با عقل نظری هیچی در این مسائل نمیفهمیم. اگر گفتید عقل، دیگر از مسیحیت نمیشود دفاع کرد. مفاهیم دینی، اخلاق، حقوقی، مفاهیم غیر حسی و غیر تجربی، از حوزه بحث بیرون ببرید. تفکیک علم و دین، تفکیک عقل و دین بکنیم تا دعوا نشود. اساساً به این معنا واقعگرا نیستند. البته خود کانت هم آمد با شکاکیت مبارزه کند که به دام شکاکیت افتاد. جریانهایی خواستند فقط از منظر تجربی را باز اثبات کنند تلاشهایی کردند آنها هم به بنبست رسید. کسانی که نخواستند راه امثال کانت را بگویند درک خود واقعیت محال است پذیرفتند که درک واقعیت فیالجمله ممکن است. بله، درک کامل همه واقعیتها را ما هم قبول نداریم که ممکن است. حتی خطاپذیری انسان درست است، محدودیت درک انسان درست است. قرآن میفرماید که: «... وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» (اسراء/ 85)؛ سهمی که به شما از علم داده شده و تا آخر داده خواهد شد بسیار اندک است نسبت به حقایق عالم. محدود هستید، علمتان هم خطاپذیر است و هم محدود است. اما معنیاش این است که اصل ریشه علم را بزنید و انکار کنید و بگویید ما به هیچی علم نداریم. یک زمانی در قرن 18 گفتند ما با همین عقلمان یا با تجربهمان به همه چیز علم داریم و اینها کافی است. حالا میگویند ما به هیچ وجه به هیچ چیز علم نداریم. نه آن افراط، نه این تفریط. ما به یک چیزهایی علم قطعی داریم بدیهی است یک چیزهایی غیر بدیهیاند با برهان به آنها علم قطعی پیدا میکنیم. یک چیزهایی مشکوک هستند. در عرصه تجربه محض هیچ وقت یقینآور نیست همیشه ظنآور است تازه آن ظنّ هم اگر میخواهد معتبر باشد باید با گزارههای غیر تجربی عقلی ضمیمه شود و مفاهیمی هست فراتجربه، فراعقل. مفاهیمی هم هست فرادرک. اینها را ما اساساً متوجه نمیشویم. این مراتب دارد. نه آن طرف اصالت تجربه، همه چیز با حس فهمیده میشود! حس و تجربه لازم وکافی است! یکی دیگر هم بگوید آقا حس هم دروغ است. این افراط و تفریطها. نقیض الف صادق است، الف کاذب است و برعکس. این مبنای نظریه صدق به معنای مطابقت است. الف یا ب صادق است اگر یا الف صادق باشد یا ب. این چه نتیجهای خواهد داد؟ صدق و کذب به مسئله نقیضین و تناقض برمیگردد و جریان معرفتشناسی مادی، مفاهیمی مثل محال بودن تناقض را نه میفهمد و نه میتواند بپذیرد و نه میتواند اثبات کند. و اگر کسی مبنای علم را که بدیهیات است مثل این که تناقض محال است، چون اینها حسی نیست بگویید اینها واقعیت ندارد دیگر هرگز و در هیچ مقطعی هیچ علمی را نمیتوانید اثبات کنید. و این اتفاقی است که در معرفتشناسی غرب افتاد. حتی جریانهای تجربهگرای قدیم و جدید، پوزیتوییست و نوپوزیتویست، کسانی که گفتند ما واقعگرای تجربی هستیم و نظریه مطابقت را هم قبول داریم و از آن دفاع میکنیم. نتوانستند هرگز این کار را بکنند. به شکلهای مختلف این مسیر را رفتند ولی نتوانستند.
یک مسیر را "جانلاک" رفت که اشاره کردم، "مُور" رفته، نتوانسته، "پوپِر" جریان نوپوزیتویست مسیر را طور دیگری رفت به بنبست خورد. "راسل"، "ویتگنشتاین" یک شکلی دیگر رفتند به بنبست خوردند. این نظریه اتمیزم منطقی که منسوب به راسل است و کار راسل و ویتگنشتاین است، راسل میگفت ویتگنشتاین شاگرد من بود پیش من میآمد در سال 10- 20 بار پیش من میآمد و میگفت میخواهم خودکشی کنم! بعد میگوید من تا مدتها داشتم فکر میکردم این دیوانه است یا نابغه است؟ و آخر هم نفهمیدم. چون علائم هر دو در او بود. یک روز میآمد کودکانهترین حرفها را مطرح میکرد یک روی هم پیچیدهترین حرفها را میگفت. بارها خودکشی کرد. اتمیزم منطقی میخواست بگوید ما واقعگرایی تجربی را قبول داریم. من فقط اشاره کنم به تعبیر این در قرن 20، راهحلهایی را که اینها رفتند و همه به بنبست خورد. این نظریه اتمیزم منطقی این بود که میگوید جهان هستی پر از اتمهای منطقی است. اتم منطقی همین فکتها و واقعیتهای بیرونی هستند. گزارههای اتمی که با هم ترکیب میشوند گزارههای مولکولی به وجود میآیند. گزاره مرکب مولکولی از کجا بفهمیم؟ همین گزارههایی که در علم استفاده میشوند، در فیزیک، شیمی، مهندسی، پزشکی. چه برسد به اخلاق و حقوق. میگوید این گزارههای مرکب از کجا بفهمیم صادق هستند یا نه؟ واقعاً علم است یا نیست؟ باید ببینیم گزارههای اتمی اجزائش صادق هستند یا نیستند؟ کدام گزاره اتمی صادق است؟ دادههای حسی. فقط گزارههای اتمی که مابهازای حسی داشته باشند محصول مواجهه مستقیم حسی ما با عالم باشند. این مسیر را میرود. اعتبار این گزارههای حسی از کجا؟ همان بنبست دوباره مطرح میشود. راسل نمیتواند جواب بدهد.
ویتگنشتاین یک مسیر دیگری را رفته است. اسم آن را نظریه تصویری معنا میگذارد میخواهد زبان را نمایش بدهد میگوید هر جمله باید نماینده یک واقعیت در بیرون باشد. واقعیت، فقط واقعیت حسی است یا فراتر از حس است. آیا هرچه محسوس است واقعی است؟ آیا موجود یعنی محسوس؟ نامحسوس یعنی ناموجود؟ یعنی توهم؟ تا این مسئله را جواب ندهی تو نمیتوانی خود اعتبار تجربه را اثبات کنید. ایشان میگوید جمله نماینده اوضاع واقعی باشد یک چیزی باید بین جملههایی که در علم به کار میبرید با واقعیت مشترک باشد. یعنی این جملهای که شما در علوم مختلف به کار میبرید چطوری به واقعیت وصل میشود؟ تا بتوانی بگویی این علم است؟ این علم به آن است. میگوید واقعیت و جملهای که نماینده آن واقعیت است اینها باید یک ساخت مشترک داشته باشند. جمله؛ مثل تصویری از یک امر است و همینطور که تصویر اجزاء دارد اشیائی هم که در بیرون هستند اجزاء دارند. در ازای ترتیبی که بین اجزای تصویر ایجاد میشود یک ترتیبی در دنیای خارجی به همان شکل باید باشد تا این جملههای شما تصویر آن واقعیات بیرون باشد که آن علم بشود. حالا این ارتباط وجود دارد؟ من این ارتباط را چطور میتوانم اثبات کنیم؟ به هیچ شکلی نمیشود اینها را اثبات کرد اگر در آن محدود شدید؟ میگوید جملهها اسمهایی هستند که مابهازاء در خارج دارند مثل ترکیب اسمها در یک جمله، ترتیب اشیاء در جهان خارج. ما باید برسیم به جملههای ابتدایی. شبیه همان گزاره اتمی که راسل میگوید باید به جملههای ابتدایی، از آنجا شروع کنیم و یک رابطه تصویری بین جملههایی که در علوم بکار میبریم با ساخت واقعیت ایجاد بشود تا آن ارتباط را نتوانیم پیدا کنیم هیچ علمی، علم نیست. اما اینها یک پیشفرضهایی دارد یک پیشفرض آن این است که واقعیت جدا از ذهن است ذهن ما هم قادر به درک آنها هست و زبان هم میتواند آنها را تبیین کند. هیچ کدام از این پیشفرضها قابل اثبات نیست. راست هم میگوید. در معرفتشناسی اسلامی قابل اثبات است.
یک جمله ابتدایی گفتیم حالا جمله نهایی.
جمعبندی کنیم با آن شروع غلط از تعریف علم و تعریف دین و تعریف تصور و تصدیق و معرفتشناسی شروع کردن، نهایتاً عدهای که گفتند اصلاً واقعگرایی ندارد مثل کانت. دارم جمعبندی میکنم. این معنیاش این است که به هیچ واقعیتی علم نداریم. شما فقط به نماد و نمودار آنها علم پیدا میکنید. خب و لذا از کانت به بعد شکاکیت تئوریزه شده، و اصلاً علم به معنای علم دیگر وجود ندارد و در فلسفه علم و معرفتشناسی دیگر تعریف نمیشود.
دسته دوم آنهایی که گفتند نه، ما علم به واقع پیدا میکنیم منتهی واقعیت فقط محسوسات هستند و علم هم فقط علم حسی و تجربی است. بعد که آمدند این علم واقعگرای تجربی را تئوریزه کنند با 5- 6 مسیر رفتند همه به بنبست خورد به عنوان نمونه گفتم به چه بنبستهایی. اینها مطرحترین تئوریهایی است که در این باب داده شده است هر کدام به یک بنبستی خوردند. نهایتاً اشکالات اساسی در این دیدگاه، جواب داده نشد. این اشکالات در معرفتشناسی اسلامی پاسخ داده شده، لذا میخواهم این را عرض کنم معرفتشناسی اسلامی از ساحت علم میتواند دفاع کند اما این نوع نگاه، آن نوع فلسفه علم نمیتواند حتی از علم بودن علوم تجربی دفاع کند و این اعتراف صریح این دوران است. اشکالاتی مطرح شد که اینها بیجواب ماند. مثل این که مثلاً شما میگویید نظریه مطابقت، خب ملاک آن چیست؟ چطوری صدق یک گزاره را همانطور که شما گزاره بنیادین میگویید صدق آن را چطور احراز میکنید؟ اگر گفتید صدق مطابقت با واقع هست، ملاک اثباتی برای تعیین مصادیق و جزئیات علم کدام است؟ در کلیات یک شعاری میدهی اما فردا سر کلاس شیمی و فیزیک میروم و میخواهم یک گزاره علمی پیدا کنم من چطوری مطابقت و صدق او را با این مبنای معرفتشناختی اثبات کنم؟ اعتراضاتی که میشود و بیجواب میماند از جمله اینهاست. راهی که برای تقریر تئوری مطابقت مطرح میشود فقط در مقام تعریف است شما در مقام تعریف این حرفها را میزنید اما در مقام بیرون وقتی میخواهید اثبات کنید و میخواهید به نتیجه برسی به بنبست میرسی. این اشکال را هیچ کدام از اینها نتوانستند جواب بدهند پاسخ این اشکال به نحوه صورتبندی آنچه که به عنوان بدیهیات و علم حضوری در معرفتشناسی اسلامی میشود برمیگردد. میتوانیم از علم دفاع کنیم منتهی در محدوده خودش نه بیشتر. نه این که الهیات را هم فقط با مفاهیم حسی تجربی فهمید.
اشکال دیگر این که نظریه مطابقت یک نوع واقعگرایی متافیزیک و واقعگرایی زبانی لازم دارد منتهی سؤال این است چطور میشود به واقع رسید؟ آیا واقع، دست یافتنی است و اگر بله، چگونه؟ این پاسخ هم داده نشده است. در معرفتشناسی اسلامی اولاً بدیهیات را تعریف میکنند. ثانیاً بدیهیات را اثبات میکنند، نه مصداق بدیهی را، چون مصداق بدیهی اصلاً قابل اثبات نیست چون بدیهی را دو جور تعریف کردند بعضیها میگویند بدیهی یعنی آنچه که اثبات لازم ندارد بدون استدلال شما فوری ارتباط موضوع و محمول را میفهمید. بعضیها میگویند نه، بدیهی را اینطور تعریف کنیم که اصلاً امکان اثبات ندارد. چون شما هر نوع اثبات و استدلال را باید به یک بدیهی برگردانید. اگر بخواهید بدیهیات را اثبات کنید، دور میشود. یعنی شما میخواهید یک برهانی بیاورید که بدیهی، بدیهی است. بعد میگویند خب برهان تو پایش روی چیست؟ برهان تو را چطور باید بپذیریم؟ صورت استدلال و ماده استدلال. ماده استدلال یقینی باشد و صورت استدلال، شکل استدلال هم یقینبخش باشد. خود این دوتا نقطه شروع یقین هم کجاست؟ بازد باید به یقینی برگرداند. لذا معرفتشناسان مسلمان، مثل "ملاصدرا" یک جا میگوید «لایمکن الاستدلال علیها» اصلاً امکان استدلال وجود ندارد. دیگر حالا وقت نیست دوستانی که مایل هستند میتوانند به منطق و فلسفه و معرفتشناسی اسلامی رجوع بکنند. «برهان شفا»، جناب "ابنسینا" به این شبهات به دقت پاسخ داده است و این دوتا مشکل را هم، بنبست بزرگ معرفتی غرب را حل کرده است. "ملاصدرا" در «اسفار» بخصوص در جلد 1، این مسئله را خیلی دقیق با مبانی خودش شکافته است هر کدام اینها مبانیای دارند، پاسخهای متفاوتی دارند. "فارابی" در «المنطقیات» به این بنبستهای معرفتشناسی پاسخ داده است. در باب این که بدیهی چیست متکلّمین یک پاسخهایی دادند مثل "قاضی ایجی" در «شرح المواقف» و "شیخ الرئیس" در «اشارات التنبیهات» پاسخ دیگری داده است. این که گفتم بدیهیات را اثبات میکنند نه این که مصادیق بدیهی را اثبات میکنند، در معرفتشناسی اسلامی اثبات میکنند که شما باید بدیهیاتی داشته باشید اگر بدیهیات نداشته باشید برهان ندارید اگر آن نبود شما هرگز به هیچ چیز، هیچ علمی ندارید حتی به مفاهیم محسوس. یعنی علم تجربی هم مشکل پیدا میکند. و بعد بدیهیات چطور اثبات میشوند؟ چون بعضیها میگویند بدیهی که دیگر اثبات نمیخواهد، بله مصداق بدیهی اثبات نمیخواهد اما اصل این که بدیهیات وجود دارند که باید اثبات بشود این هم متفکران اسلامی بحث کردند. لذا ضرورت وجود بدیهیات اثبات میشود. این اصل، ولی مصادیق آن احتیاجی به اثبات نداشته باشد یا امکان اثبات نداشته باشد. بعد میآیند علم حضوری را در معرفتشناسی اسلامی و فلسفه اسلامی علم تفسیر و اثبات میکنند. اعتبار تصدیق و استدلال و برهان را، ارزش علوم را اثبات میکنند که هر علمی، هر نوع معرفتی تا چه حد اعتبار دارد و چرا؟ اعتبار علم تجربی چقدر است؟ و چرا؟ شما به بنبست خوردید چون خواستید ریشههای علم تجربی را بزنید و علم تجربی را هم در بیش از حوزه قدرت آن جلو ببرید به بنبست خوردید. محال است بعضی از علوم حصولی بدیهی نباشند. راجع به این بحث میشود و اثبات میشود که دوستان اگر خواستند و مایل بودند به این مبانی رجوع کنند.
آنچه که عرض کردم میخواستم نتیجه بگیرم تعریف علم در غرب، که به نام علمزدگی و تجربهزدگی حاکم بر دانشگاههای ما شد و به آن نام میگویند تا شما بحث از علم دین میکنید میگویند آقا حرفهای غیر علمی نزن! اصلاً نقطه شروع ما اینجا بود. حرفهای غیر علمی نزن. سؤال این است که علم چیست؟ اگر مفاهیم غیر حسی علم نیستند شما در خودِ علوم تجربی و حسی به بنبست میخورید. اصل این مسئله است.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی